۱۸ شهریور ۱۳۹۱

خر برفت و خر برفت و خر برفت

آقاي ميم از خريد بر مي‌گشت. به قرار هميشگي چند نايلون پر و سنگين را داده بود به دستِ راست و يک نايلون سبک را به دستِ چپ.

دستِ راست پسري که از روبرو مي‌آمد سري تکان داد و گفت: بيچاره چه گناهي کرده که قوي‌تر شده؟ همه‌ي بار رو که نبايد بکشه.

آقاي ميم که آخر داستان پيرمرد و پسر و خر را يادش بود، خريدها را همان جا جلوي در پارچه‌فروشي گذاشت و قبل از ضايع شدن به خانه رفت!

۱ نظر:

من گفت...

آورین. به قول مظفرالدین شاه خنده کردیم.