۱۶ مهر ۱۳۹۱
من: روبات
يه روز تمام کله گندههاي شرکت رو جمع ميکنم يه جا، يه پاورپوينت نشونشو ميدم از کارايي که براي اين شرکت کردهم و از طرحهايي که دادهم. دونه-دونه کارامو به رخشون ميکشم.
براشون حساب ميکنم که چقدر از کار من درآمد کسب کردهن و چقدر اعتبار.
حساب ميکنم که تو اين دوره-زمونهي پر از ادعاي کار تيمي و جمعي و مديريت استراتژيک، همين من اگه نبودم، چقدر پول از دست ميدادن و چقدر آبرو و چند تا مشتري.
بعد حقوقي رو که بهم دادهن ازش کم ميکنم و ميشه سود شرکت.
تهاش هم حتما ميگم که به جز يه نفر، هيچ کي حتي يه دستات درد نکنهي خشک و خالي هم تو اين چند سال بهم نگفت.
بعد ميآم پايين. وسايلمو از رو ميز جمع ميکنم و بخشيدنيها رو ميدم به بچهها. کولهمو مياندازم رو دوشام و ميرم به سمتِ غروب...
۱ نظر:
اومدم بنویسم: «بازگشت شکوهمند علیرضا با توپ پُر!» که دیدم چند وقتیه برگشتی.
By the way, welcome back ;)
ارسال یک نظر