«مرد و زن را اين گونه ميخواهم: يکي را ساخته بهرِ جنگ و ديگري را ساخته بهرِ زايمان؛ و هر دو را ساخته بهرِ رقص، با سر و پا.» فردريش نيچه- چنين گفت زرتشت
اين روزها که بحثِ «لايحهي حمايت از خانواده» داغ است، شايد نوشتن در دفاع از مردسالاري کمي خلافِ جريان شنا کردن باشد؛ اما من از مدرنيته همين را آموختهام که چيزي به تمامي و مطلقاً خوب يا بد نيست. حالا هم ميخواهم از آن چه که در اين پديدهي مخوف و منفور به نظرم سفيد و دفاع کردني ميرسد بنويسم.
نخستين موضوع ارتباطِ مردسالاري و بقاست. به گمانِ من هر تحليلي دربارهي موجودِ زنده اگر عاملِ بقا را در نظر نگيرد، به بيراهه رفته است. روزگاري -تا پيش از عصرِ صنعت- بقاي انسان بر نيروي کار استوار بود: بر بسياري فرزندان و باروري زنان. در دوراني که هنوز چيزي به نامِ دولت مدرن که حامي و حافظِ نظم و قانون باشد وجود نداشت، حمايت و حفاظت از اين دو عنصرِ آسيبپذيرتر و مهمتر جامعه -زنان و کودکان- بر عهدهي عنصرِ قويتر -مردان- گذاشته شده بود. انسان در طولِ هزاران سال آموخته بود که اين ترتيب بهتر ميتواند ضامنِ بقا باشد؛ و کشته شدن «پنتهسيلهآ» به دستِ آشيل در ايلياد هومر نمادِ همين برتريست.
اما روزگار کمکم دگر گشت و بناي نظمِ جديدي نهاده شد که حفاظت از انسانها در آن نه به زورِ بازوي مردان، که به نيروي فکر و انديشه بود -که زنان در آن کم از مردان نبودند- و البته به همکاري انسانها و اقتدارِ دولت و پليس و نهادهاي مدرن. صنعتي شدنِ جوامع از يک سو به کاهشِ نقشِ نيروي بدني در توليد منجر شد که عرصهي مردانه را بر زنان گشود، و از سوي ديگر با گسترشِ بهداشتِ عمومي و نياز به کاهشِ زاد-و-ولد نقشِ زايندگي زنان را کمرنگتر کرد و از آنان باروري استعدادهايِ ديگر و بازي کردنِ نقش جديدي را در اجتماع طلب کرد.
اين گونه، مردسالاري کارکرد خود را در عصرِ مدرن از دست داد و به ضدِ آن چيزي بدل شد که اول بار به خاطرش ساخته شده بود. راندنِ نيمي از جامعه به پستوها و محروم کردنِ آنان از فعليت بخشيدن به خواستها و رؤياهاشان، از اشتباه کردن و درس آموختن و خلاصه از زندگي کردن، فقط محروم کردنِ آنان نيست؛ محروم کردنِ انسان است از -کم و بيش- نيمي از ظرفيتاش براي رشد و براي بقا. مردسالاري در اين دوران يعني کاهشِ شانسِ بقا، و اين چيزيست که انتخابِ طبيعي موجودِ زنده دير يا زود حذفاش خواهد کرد.
در نهايت، مايلام بگويم که با همهي مخالفت -بيشتر پراگماتيسي و کمتر اخلاقي- ام با مردسالاري، نوع بشر را مديونِ آن ميدانم. زيرا مردسالاري بود که انسان را از دورانِ سختِ ما قبلِ مدرن عبور داد. اين که امروزه نيازمان به اين ابزار از ميان رفته است، دليل بر لعن و نفرينِ آن نيست. مردسالاري را بايد در موزهها زنده نگه داشت، بايد تدريس کرد و از آن عبرت گرفت. اين بناي باشکوه را که حافظِ ما از سرما و گرماي طبيعت بوده و وظيفهي خود را به بهترين شکل انجام داده است بايد نگه داشت -هرچند که دورانِ سکونت در آن گذشته باشد.
(ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر