۳۰ تیر ۱۳۸۷

نبود گردون را سود...

چشم که به هم بگذاري، دوباره رسيده است و گذشته است؛ و باز تو مانده‌اي با دهاني باز و انگشتي به دهان از سرِ حيرت، «کاين آمدن و رفتن‌ام از بهرِ چه بود؟»

۱ نظر:

ناشناس گفت...

واقعاً