۱۶ مرداد ۱۳۸۷

در اسد...

نمي‌دونم تأثير اون باغچه‌ي توي حياط شرکت و انگورهاي رسيده و بوي علف و وز وزِ زنبورا بود، يا آفتاب زياد به کله‌م خورده بود، يا به خاطرِ مارلبورو قرمز بود؛ هر چي که بود، امروز ياد اين شعره افتادم که توي کتابِ ادبيات دبيرستان داشتيم:
«در اسد چون حوت سوزد زآفتاب و عاقبت
بي نصيب از سنبله، ميزانِ دهقان است و بس»

۱ نظر:

ناشناس گفت...

havas kardam manam baba ! ;-)