۱۰ آبان ۱۳۸۷

«او مي‌رود دامن کشان»...

چه فرقي مي‌کند اين که بدانم تنها چندصد متر آن‌طرف‌‌تر هستي و مجبوري بروي امشب و اين که تا دمِ در بيايم و براي خداحافظي ببوسم‌ات. اين‌ها چيزي از غمِ شبِ تنهاييِ من نمي‌کاهد.
امشب دوباره پيام همدم‌ام مي‌شود و سکوت و چراغي که روشن مي‌ماند تا صبح. نگران نباش عزيزک‌ام. حالِ من خوب است. باور کن.

هیچ نظری موجود نیست: