۱۷ شهریور ۱۳۹۱

اين هميشه متنِ خداحافظي من بود. حالا برگشته‌م و دارم سعي مي‌کنم وبلاگ رو دوباره زنده کنم. پس اين براي سنت شکني:

«چون زرتشت اين سخنان را بگفت، چون کسي که هنوز کلامِ آخرين اش را بر زبان نياورده باشد، خاموش شد و زماني دراز چوبدست را دِرَنگان در دست سبک-سنگين کرد و سرانجام چنين گفت؛ و آوايش دگرگون بود:
اکنون تنها مي روم، شاگردانِ من! شما نيز اکنون برويد و تنها برويد! من اين چنين مي خواهم. به راستي، شما را اندرز مي دهم که از من دوري گزينيد و از زرتشت بپرهيزيد! و همان به که از وجودِ او سر افکنده باشيد! نکُند که شما را فريفته باشد!
مردِ دانا نه تنها دشمنِ خويش را دوست تواند داشت، که از دوستِ خود نيز بيزاري تواند جُست.»

۱ نظر:

ن ا ر س ی س گفت...

:D

در خوش بینانه ترین حالت هم فکر نمی کردم اینجا راه بیافته ...